او همين جاست همين جا/ نه در خيال مبهم جابلسا
و نه در جزيره خضرا/ و نه هيچ كجاي دور از دست
من او را مي بينم/ هر سال عاشورا
در مسجد بي سقف آبادي/ با برادرانم عزاداري مي كند
او را پشت غروبهاي روستا ديدم/ همراه مردان بيدار
مردان مزرعه و كار/ وقتي كه «بالو» بر دوش
از ابتداي آفتاب برمي گشتند/ او را بر بورياي محقر مردم ديدم
او را در ميدان شوش در كوره پز خانه ديدم
او را به جاهاي ناشناخته نسبت ندهيم، انصاف نيست
مگر قرار نيست او نقش رنجها را/ از آرنجمان پاك كند
و در سايه استراحت/ آرامش را بين ما تقسيم كند
وقتي مردم ده ما/ راي آبياري مزرعه ها
به مرمت نهرهاي قديمي مي رفتند/ او كنار تنور داغ
با «سيب گل» و «فاطمه» نان مي پزد/ براي بچه هاي جبهه
او در جبهه هست/ با بچه ها فشنگ خالي مي كند
و صلوات مي فرستد/ او همه جا هست
در اتوبوس كنار مردم مي نشيند/ با مردم درد دل مي كند
و هر كس كه وارد اتوبوس مي شود/ از جايش بر مي خيزد
و به او تعارف مي كند/ و لبخند فروتنش را به همه مي بخشد
او بيشتر پياده راه مي رود/ اتومبيل ندارد
كفشهايش را خودش پينه مي زند/ او ساده زندگي مي كند
و ساده ديگر كسي است كه مثل او
هنوز هم نخلهاي كوفه عظمتش را حفظ كرده اند
او از خانواده شهداست/ شبهاي جمعه به بهشت زهرا مي رود
روي قبر شهدا گلاب مي پاشد/ باور كنيد فقيرترين آدم روي زمين
از او ثروتمند تر است/ او به جز يك روح معصوم
او به جز يك دل مظلوم هيچ ندارد
...
او خيلي مهربان است/ او مثل آسمان است
او در بوي گل محمدي پنهان است

+ نوشته شده در  سه شنبه هفدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 13:9  توسط عبدالله  |